کد مطلب:314579 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:197

سهم من از همه ی خوبی های دنیا: یک دل عاشق
من همیشه دوست داشته ام برای اقلیت های مذهبی هم چیزهایی بنویسم. برایم تفاوتی نمی كند كه آنچه می نویسم درباره ی خود آنان باشد یا نه! تنها می خواسته ام مخاطب بخشی از نوشته هایم آنان باشند.

این بار فرصتی پیش آمده، مغتنم. می خواهم درباره ی خانواده یی ارمنی قلم بزنم. هر چند این سخن برای شما مسلمانها هم خالی از فایده نیست.

تعجب می كنید اگر بگویم خانواده یی ارمنی هر سال ماه محرم كه فرا می رسد، همچون مسلمانان، خانه ی خویش را كتیبه زده، سیاهپوش می كنند. علم و كتل می آورند و مجلس عزای حسینی برپا می كنند.

آیا مجلسی را دیده اید كه در آن ارامنه و مسلمانان شال عزا به گردن آویزند، كنار یكدیگر بایستند، سینه بزنند و در رثای سالار شهیدان حسین بن علی علیهماالسلام اشك از دیده فرو ریزند؟ اگر ندیده اید، امشب را با من همراه باشید.

شب عاشورای سال 77 است. در محله ی ما جای سوزن انداختن نیست. لحظه به لحظه دسته های سینه زنی و زنجیرزنی می آیند و می گذرند.

وسط خیابان اسپند دود كرده اند. صدای سنج و طبل و دهل با آوای عزاداران آمیخته و در هر گلو بغضی نهفته است.

نوحه ها را از زبان هم می گیرند:



امشب وصیت نامه ی عشاق امضا می شود

فردا ز خون عاشقان این دشت دریا می شود



همه سیاهپوش، همه عزادار، آنها كه به تماشا آمده اند از پیاده روها تا پشت بامها ایستاده اند.

زنی می آید، با كودكی در آغوش. طفلی شش ماهه با سربندی زیبا بر پیشانی و نمادی از خون بر گلو.



[ صفحه 569]



پیرمردی خیره نگاهش می كند، مژه یی بر هم می زند و اشك تا لابه لای محاسن سپیدش می غلتد.

- یا علی اصغر حسین!

... و من با عجله می روم. اهل خانه می پرسند: كجا؟

می گویم: به مجلس استثنایی، تو همه تهرون منحصر به فرد!

- شام می آیی؟

- نه بابا، شب عاشورا كی شام می آد خونه؟

با نخستین تاكسی عازم می شوم و نشانی را یك بار دیگر مرور می كنم: سهروردی شمالی، خیابان... همه شواهد و قراین حكایت می كنند كه در این خیابان مجلسی برپاست. گوشه به گوشه ی خیابان را فرش گسترده اند. میزبانانی این سو و آن سو به مهمانان خویش خوشامد می گویند. من از پیش می دانم كه صاحب مجلس یك ارمنی است. اما هرچه می گردم او را نمی یابم.

واعظی به وعظ مشغول است. مطالبش را جوری تدارك كرده كه به درد ارامنه هم بخورد. به وقت روضه، آنان نیز سینه می زنند و هم اشك می ریزند!

وقت شام می شود. سفره یی عریض و طویل می گسترند و همه بر سر آن می نشینند.

گذر سالهای متمادی تجربه ی كافی در اختیار میزبان ارمنی ما نهاده است كه حساب مهمانان مسلمان خویش را نیز بكند. از این رو در این مجلس، آشپز مسلمان و ظروف، همه یكبار مصرفند. از قاشق و چنگال گرفته تا كاسه و لیوان.

وقت رفتن، اندكی صبر می كنم. در این مجلس كاری دارم كه هنوز به انجامش نرسانده ام! سراغ صاحب مجلس را می گیرم. نشانم می دهند. دستش را می گیرم، به گوشه یی می برم و با صمیمیت از او می پرسم: می دونم كار داری، گرفتاری، اما یه سؤال؛ شما كه مسلمون نیستی، عزاداری امام حسین علیه السلام چرا؟

سؤالم را پاسخ نمی دهد. به مثابه ی یك میزبان دلسوز نخست می پرسد: شام خوردی؟ وقتی خیالش از این ناحیه راحت می شود، می گوید:



[ صفحه 570]



«من و خانومم سالها بود عروسی كرده بودیم، اما بچه دار نمی شدیم. هرچه بیشتر تلاش می كردیم، كمتر نتیجه می گرفتیم. به هر دكتری بگین سر زدیم اما انگار نه انگار!

وضع مالیمون بد نبود، اما بیشتر پولمون می رفت برای دوا و دكتر! هرچی می گذشت بیشتر احساس غریبی می كردیم.

... تا یه روز یكی از رفیقای مسلمونم بهم گفت: فلانی تو كه همه كار كردی بیا یه چیزی هم نذر امام حسین مسلمونا كن، اگه نتیجه گرفتی، چه بهتر؛ اگر هم نگرفتی، ضرر نكردی!

حرفش به دلم نشست. می دونستم شیعه ها عاشق امام حسین اند. پیش خودم عهد كردم اگر بچه دار بشم، هر سال سه شب محرمو برای امام حسین مجلس بگیرم.

... چیزی نگذشت كه خدا یه پسر بهمون داد. همون شاخ شمشاد كه می بینی كنار اون درخت وایستاده.

صدایش می زنند. دلش پی مهمانان خویش است. ترجیح می دهم بیش از این زحمتش ندهم.

این هم شب عاشورای امسال. خدا قبول كند.

مجلس را كه ترك می كنم، با خود می گویم:

سالار شهیدان حسین بن علی علیهماالسلام تنها برای ما مسلمانان نیست. برای هر كسی است كه از خوبی های دنیا هنوز یك دل عاشق برایش مانده است. [1] .



[ صفحه 571]




[1] مجله ي ايران جوان، هفته نامه، سال دوم، شماره ي هشتاد و نه، ص 46، مورخ ارديبهشت 1378. مقاله اي به قلم حسين سرو قامت، كه تذكر داده: اين ماجرا واقعي است.